زندگی بی او ندارد حاصلی
وقت را دریاب اگر صاحب دلی
عشق ليلی موجب دیوانگی است
طعنه بر مجنون مزن گر عاقلی
هر کجا کز لعل جانان دم زنند
جان چه باشد، تحفهٔ ناقابلی
تا به آسانی نميری پيش دوست
بر تو کی آسان شود هر مشکلی
واقف از سيل سرشکم میشدی
گر فرو میرفت پایت بر گلی
ناله تاثيری ندارد در دلت؟
یعنی از درد محبت غافلی
گر کمال هر دو عالم در تو هست
تا پی طفلی نگيری جاهلی
دولت وصل بتان دانی که چيست؟
خواهش خامی، خيال باطلی
کوشش بی جا مکن در راه وصل
هر زمان کز خود گذشتی واصلی
بر درش دانی فروغی چيستم؟
پادشاهی در لباس سائلی
"فروغی بسطامی"
برچسبها: زندگیفروغیبسطامی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی